پلی لیست فارسی نهم درس پنجم
جزوه فارسی پایه نهم درس 5 (1 صفحه)دانلود
فیلم و جزوه طول سال فارسی پایه نهم درس پنجم – درس آزاد
“دستور زبان عشق”
(بخشی از شعر قیصر امینپور)
“`
عشق را تعلیم باید داد دوباره،
تا به آدابِ سخن آشنا باشی.
گاه با سکوت، گه با فریاد
زندگی را معنیِ تازه دهی.
هر چه بکاریم، همان را درو میکنیم،
خشتِ خامی که نپذیری، سقف استوار نیست.
در مسیرِ رود، سنگِ مقاومت نشکن،
با جریانِ آب همآواز شو تا برسی!
“`
۱. خودارزیابی
پرسش ۱: شاعر در بیت «هر چه بکاریم، همان را درو میکنیم» چه پیامی را انتقال میدهد؟
پاسخ: اهمیت مسئولیت پذیری در برابر اعمال و پذیرش نتایج آنها.
پرسش ۲: چرا شاعر از عبارت «سنگِ مقاومت نشکن» استفاده کرده است؟
پاسخ: تا تأکید کند که گاهی مقاومتِ کورکورانه مانع پیشرفت است و هماهنگی با شرایط، راه حل بهتری است.
۲. دانش زبانی:
الف) واژه سازی:
– خشتِ خام: ترکیب اضافی استعاره ای (خشت نپخته) به معنای پایه های سست.
– همآواز شدن: ترکیب وندی (پیشوند “هم” + “آواز”) به معنای همراهی کردن.
ب) قواعد دستوری:
– جمله های امری: «تعلیم باید داد»، «نشکن» → تأکید بر آموزش و تغییر رفتار.
– تشبیه: «در مسیرِ رود، سنگِ مقاومت نشکن» ← مقاومت بیجا را به سنگی در رود تشبیه کرده که جریان آب آن را میگرداند.
۳. گفتگو :
پرسش ۱: آیا موافقید که گاهی «سکوت» بهتر از «فریاد» است؟ نمونه هایی از زندگی خود بیان کنید.
پاسخ پیشنهادی: بله، مثلاً در حل اختلافات، سکوت میتواند از تنش بکاهد.
پرسش ۲: چگونه میتوانیم در زندگی روزمره از پیام «همآواز شدن با جریان آب» استفاده کنیم؟
پاسخ پیشنهادی: با انعطاف پذیری و سازگاری در برابر مشکلات.
۴. فعالیت های نوشتاری:
الف) تحلیل قواعد در بیتها:
– «خشتِ خامی که نپذیری، سقف استوار نیست»:
– قاعده: نفی با «نیست» → تأکید بر ضرورت پذیرش تغییر برای موفقیت.
– واژه شناسی: «خشتِ خام» نماد افکار و اعمال ناپخته است.
– «با جریانِ آب همآواز شو تا برسی!»:
– قاعده: فعل امر («همآواز شو») + حرف ربط («تا») → بیان شرط برای رسیدن به هدف.
حکایت
حکایت «پارسا و سبوی شهد» از کلیله و دمنه
(در باب الزاهد و ابن عرس)
پارسا مردی بود و در جوار او بازارگانی بود که شهد و روغن فروختی، و هر روز بامداد قدری از بضاعت خویش برای قوت او بفرستادی. چیزی ازان بکار بردی و باقی در سبویی میکردی و در طرفی از خانه میآویخت. به آهستگی سبوی پر شد. یک روزی دران مینگریست. اندیشید که: «اگر این شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت، ازان پنج سر گوسپند خرم، هر ماهی پنج بزایند و از نتایج ایشان رمهها سازم و مرا بدان استظهاری تمام باشد، اسباب خویش ساخته گردانم و زنی از خاندان بخواهم؛ لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب درآموزم، چون یال برکشد اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم.» این فکرت چنان قوی شد و این اندیشه چنان مستولی گشت که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی زد، درحال بشکست و شهد و روغن تمام به روی او فرودوید.
و این مثل بدان آوردم تا بدانی که افتتاح سخن بی اتقان تمام و یقین صادق از عیبی خالی نماند و خاتمت آن به ندامت کشد.
معنی حکایت به زبان ساده:
مردی پارسا در همسایگی بازرگانی زندگی میکرد که شهد (عسل) و روغن میفروخت. هر روز صبح، بازرگان مقداری از کالایش را برای مصرف آن مرد میفرستاد. مرد پارسا کمی از آن را استفاده میکرد و بقیه را در سبویی میریخت و در گوشهای از خانه آویزان میکرد. کمککم سبو پر شد. یک روز که به سبو نگاه کرد، فکر کرد: «اگر این شهد و روغن را به ۱۰ سکه بفروشم، با آن پول ۵ گوسفند میخرم. هر ماه گوسفندها بره میآورند و گلهام بزرگ میشود. وقتی ثروتمند شدم، زندگیام را مرتب میکنم، از خانوادهای خوب زن میگیرم، پسری به دنیا میآید، اسم خوبی برایش میگذارم، به او علم و ادب یاد میدهم و اگر سرکشی کرد، با این عصا ادبش میکنم!»
این خیالپردازی آنقدر قوی شد که ناخودآگاه عصا را برداشت و از شدت هیجان به سبو زد! سبو شکست و همه شهد و روغن روی سر و تنش ریخت.
مفهوم حکایت: برنامهریزیهای بیاساس و خیالپردازیهای دور از واقعیت، اغلب به ضرر و پشیمانی میانجامد.
شعرخوانی
مثنوی معنوی، دفتر دوم، ترسانیدن شخصی زاهدی را کی کم گری تا کور نشوی
زاهدی را گفت یاری در عمل
کم گری تا چشم را ناید خلل
گفت زاهد از دو بیرون نیست حال
چشم بیند یا نبیند آن جمال
گر ببیند نور حق خود چه غمست
در وصال حق دو دیده چه کمست
ور نخواهد دید حق را گو برو
این چنین چشم شقی گو کور شو
غم مخور از دیده، کان عیسی تراست
چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست
عیسی روح تو با تو حاضرست
نصرت از وی خواه کو خوش ناصرست
لیک بیگار تن پر استخوان
بر دل عیسی منه تو هر زمان
همچو آن ابله که اندر داستان
ذکر او کردیم بهر راستان
زندگی تن مجو از عیسیات
کام فرعونی مخواه از موسیات
بر دل خود کم نه اندیشهٔ معاش
عیش کم ناید تو بر درگاه باش
این بدن خرگاه آمد روح را
یا مثال کشتیی مر نوح را
تُرک چون باشد بیابد خرگهی
خاصه چون باشد عزیز درگهی